گفتم : كه روي خوبت ، از من چرا نهان است گفتا : تو خود حجابي ، ورنه رخم عيان است !
گفتم : كه از كه پرسم ، جانا نشان كويت ؟ گفتا : نشان چه پرسي ، آن كوي بي نشان است !
گفتم : مرا غم تو خوشتر ز شادماني گفتا : كه در ره ما ، غم نيز شادمان است !
گفتم : كه سوخت جانم ، از آتش نهانم گفت : آنكه سوخت او را ، كي ناله يا فغان است !
گفتم : فراق تا كي ؟ گفتا : كه تا تو هستي گفتم نفس همين است ؟ گفتا : سخن همان است !
گفتم : كه حاجتي هست ، گفتا : بخواه از ما گفتم : غمم بيفزا ، گفتا كه رايگان است !
گفتم : زفيض بپذير ، اين نيمه جان كه دارد گفتا : نگاه دارش ، غم خانه تو جان است !